معنی شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند
متن کامل شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند از سعدی,ترجمه شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند,معنی بنی آدم,معنی شعر بنی ادم اعضای یک پیکرند چیست؟,شعر کامل بنی آدم سعدی با معنی,ترجمه شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند به فارسی,معنی بنی آدم اعضای یک پیکرند که درآفرینش زیک گوهرند,بنی آدم اعضای یکدیگرند یا یک پیکرند
بنی آدم اعضای یکدیگرند یا یک پیکرند : در گلستان سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی «یکدیگرند» آمده. ولی اگر سابقه ی تاریخی این نگرش را دنبال بکنیم قدیمی ترین نوشته ی تاریخی این نگرش اعضای یک پیکر و به اصطلاح امروزی اعضای یک ارگانیسم را عنوان کرده است ارسطو است. هیچ بعید نیست که در دانشگاه نظامیه ی بغداد که سعدی دانش آموخته ی آنجا بوده است آثار ارسطو هم تدریس میشده است. ولی اگر انصاف بدهیم سعدی چیزی غیر از ارسطو گفته است. و آن گوهر انسان است و نه پیکر اجتماعی او.
در نگرش درویشان و صوفیان اسلامی – ایرانی انسان از گوهری دیگر است، این گوهر که مکرر در مکرر در منابع اسلامی ذکر شده است، هم چنین در آثار پهلوی هم آن را میبینیم ، چه در آثار دینی اوستایی ( گاثا ها) و چه در آثار حقوقی پهلوی ( خت گهر در کتاب هزار رای)آن را می یابیم و هم چنین در آثار فلسفی اسماعیلیه به آن بر میخوریم همچنین در شاهنامه آن را می بینیم.
هم چنین در سر تاسر گلستان مقام درویش بالاتر از شاهان است. درویش است که شمشیر سخن را توی کله ی شاهان می زند و آنان را به راه می آورد، این شاه نیست که سر این پیکر باشد و همه ی اعضا تابع او باشند. اگر این چنین بود خود این داستان به طنز میماند( خود داستان را بخوانید) . این درویش است که انسانها به گوهر خود میخواند و نه شاه.
مثال طبقاتی بنی آدم اعضای یک پیکرند چیز جدیدی نبوده است که سعدی آن را کشف کرده باشد بلکه همچنان که در بالا گفته شد در محافل دانش از دوره های یونانی هم رایج بوده است. آنچه سعدی میگوید گوهر انسان است. حیوانات هم اجتماع دارند و پیکر های اجتماعی دارند. ولی گوهر انسان بالاتر از صورت و پیکر اجتماعی اوست و در عرفان ایرانی اسلامی گوهر انسانی است که بالاترین است و اندیشه بر حول آن میچرخد، صورت و پیکر همه در مراتب وجود پایینتر از گوهر انسان هستند و طبیعی است که سعدی به زبان عرفان سخن بگوید و نگرش یونانی را به کار نبرد.
بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست
درویش و غنی بنده این خاک درند -- و آنان که غنی ترند محتاج ترند
آن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنند که از دشمنی صعب اندیشناکم گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.
به بازوان توانا و قوت سر دست -- خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید -- که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت -- دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده -- وگر تو میندهی داد روز دادی هست
بنی آدم اعضای یکدیگرند -- که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار -- دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی -- نشاید که نامت نهند آدمی